هشدار اول

ساخت وبلاگ

 

زهرا جان سلام

 

 

خدا سال 97 که شد دوبار در کمتر از یک ماه در خواب بی بی و عمه هشدار داد که قرار است از پیش ما بروی ولی ما و خصوصا من جدی نگرفتم. حتی یادم است بی بی به ماما زنگ زده بود و داشت صحبت می کرد که نگران است و برایت صدقه بدهیم. شنیدم و بی خیال با خودم گفتم این هم یکی از نگرانی های همیشگی بی بی است.

 

بعد تعطیلات  فروردین آن صبح زود که می خواستیم حرکت کنیم تو بیدار شدی و عمه تو را بغل کرده بود و سرت را زیر چادرش برده بود و با گریه می گفت: " زهرا جان یعنی تو واقعا می خواهی بروی؟" و شد آن که تو واقعا رفتی. آن وقت تو گریه می کردی و دلت نمی خواست روی صندلیت بنشینی. این جمله را که شنیدم من هم یک دفعه دلم گرفت و اشکم سرازیر شد. نمی دانم چه شد که آن لحظه من هم نمی خواستم بیایم تهران هر چند همیشه مجبور بوده ام که بیایم. جدایی بخشی از این زندگی ماست.

 

عمه می گفت:

 

" با زهرا جلو در یک خانه گلی قدیمی ایستاده بودم . مثل این خانه هایی که بازسازی می کنند برای گردشگری و... در خانه چوبی بود و رو به مسجد یا جایی شبیه حرم امام رضا باز می شد. یک دفعه دست زهرا از دستم در رفت و نفهمیدم که چه شد و زهرا ناپدید شد"

 

احتمالا نگران شده و در نبود من به ماما زنگ زده که صدقه بدهد چون می دانست به  نفوس بد زدن و تعبیر منفی حساسم. البته شاید چون یادم نمی آید در این مورد کسی چیزی به من گفته باشد.اگر هم می گفت جدی نمی گرفتم و می گفتم زیادی حساسید. از بس نگرانید خوابهای این طوری می بینید و ماما هم حتما صدقه کنار می گذاشت.

 

این طوری است باباجان گاهی پیامهایی که از آن دنیا می آید را مردم این دنیا جدی نمی گیرند از بس دنیای جاری خودشان را جدی می گیرند این پیامها را هم بخشی از تخیلات این جهانی خودشان می دانند.

 

زهرا جان فکر نمی کنم اگر هم محلی می دادم اتفاقی می افتاد. تو قرار بود بروی حالا کمی زودتر یا دیرتر فرقی نمی کرد. اصلا برای ماندن نیامده بودی. به قول یکی مثل نسیم صبحگاهی مدتی (20 ماه) وزیدی و رفتنت در صبح یک روز اردیبهشت اردی بهشت ما را اردی جهنم کرد.

شایددیرتر و سخت تر می رفتی. آن وقت چطور می توانستم با آن کنار بیایم وقتی هنوز یادآوری رفتن سخت ولی سریعت آزارم می دهد.شاید در این مصیبت هم باید خدا را شکر کنم که به ثانیه ای از این دنیا پرکشیدی و مثل برخی کودکان معصوم زجرکش بیماری و نقص عضو و نهایتا رفتنی دردناک نشدی.

 

اگر چه قلبم برایت پرپر می زند ولی باز هم خدا را شکر

 

 

حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 151 تاريخ : جمعه 10 خرداد 1398 ساعت: 12:44