حسرت ابدی

ساخت وبلاگ
زهرای بابا سلامبا گذشت 18 این ماه نزدیک به شش سال است که رفته ای. احساسم این است که با رفتنت برکت را هم از خانه ما برده ای. شاید به خاطر به خاطر شرایط اقتصادی این روزها باشد یا نه. اما بعد رفتنت هر روز بدتر از دیروز شده ایم. هیچ نشاطی نبوده. انگار هیچ چیز خانه سرجایش نیست. هر چه مرتب می کنیم. هر چه برنامه ریزی می کنیم بعدش یک باره هم چیز به هم می ریزد.نمی دانم شاید من اشتباه می کنم!هر چه هست جای تو خیلی خالی است.دوستدارت"بابادی" حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 23:26

زهرای بابا سلامباز هم یک ماه دیگر گذشت. سال نو هم آمد و این روزها پیشت نیامدم. دور بودم و نمی شد تا دیروز که آمدیم. دلم هوای بی بی را کرده بود و "دادا" حسابی دلش هوای عموزاده ها را کرده بود. رفتیم تا به او خوش بگذرد.پارسال به خاطر برادر کوچکت "سید حسین" مسافرت نرفتیم و عید و ماه رمضان را تنها سپری کردیم اما خدا نخواست و برادر کوچکت را نیامده پس گرفت. قلب کوچکش از تپش ایستاده بود و داغی و رنجی بر دل "ماما" گذاشت. دادا بزرگوارانه شرایط را درک و تحمل می کرد اما وقتی از داشتن برادر ناامید شد دلش شکست. من هم حسابی دلخور شدم. اصلا انتظار نداشتم این طور بشود. از بزرگانی خواسته بودم بیاید و بماند اما نمی دانم چه شد که نیامده رفت.کسی نمی دانست فرزندی در راه است اما دختر عمو خوابش را دیده بود و حتی اسمش را هم حسین شنیده بود و به عمه خبر داده بود.سحر ماه رمضان بود که دختر عمه "ماما" پیام داده بود که خواب دیدم فرزندی از نور داری و... خبری هست؟همین ها خیلی دلگرممان کرده بود که ایرادی ندارد عید و ماه رمضان تنها هستیم اما ارزشش را دارد که با ایستادن قلبش دلسرد و ناامید شدیم.امسال به همین خاطر گفتم: بی خیال همه چیز می شویم. باز هم پیش از عید خبرهایی شد.برای "ماما" همه پزشکان را قدغن کردم. هر چه نسخه های رنگارنگ می دادند کنار گذاشتیم. پارسال هم زیاد فرمایشهای بی خود کردند. حرفهایی که معلوم بود خودشان هم باور ندارند. بعد دو فرزند سالم 6-7 سال نازایی عجیب بود. همه آزمایشها هم سالم بودیم. انگار فقط دنبال کاسبی بودندچشم بسته آی .وی.اف تجویز می کردند که تخمک ضعیف است اسپرم ضعیف است بدن ضعیف است و...فقط یکی که واقعا بانوی مومنه و باخدایی بود قبول داشت که واقعا نمی داند چرا با وجود همه آزمایشهای حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 1 تاريخ : پنجشنبه 30 فروردين 1403 ساعت: 23:26

زهرای بابا سلامبابا جان گاهی خیلی بی قرار می شوم. خسته و دلشکسته. دلم در آن لحظه می خواهد کنار حضرت فاطمه باشم و انگار بغل بی بی هستم دست به سرم بکشد و آرامم کند و همه دلخستگیهایم را برطرف کند.می دانم هر کس شایسته این دیدار نیست ولی آرزو داشتن که عیب نیست.مگر من پسرش نیستم؟ مادر هر چه قدر پسرش بد باشد باز هم هوایش را دارد.باز هم دوستش دارد. دلم آرامش مادرانه می خواهد که از بزرگترین مادرمان به من برسد... حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 7 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:34

زهرای بابا سلاماین ویدیو را که دیدم آتش گرفتم. بی تاب شدم. دلم می خواهد در لحظه بیاورمش پیش خودم. اصلا دختر خودم باشد. با تمام وجود دوستش داشته باشم. همین الان اگر پیشم باشد با افتخار به فرزندخواندگی می گیرمش. انگار تو را در چهره او می دیدم. حیف نه قدرتی دارم و نه ثروتی اگر نه دختر خودم می شد. نمی گذاشتم دیگر سرما و گرمایی تنش را بیازارد. آن بزرگواری که در چهره اش دیدم هنگامی که از سرما ناگهان به خودش لرزید و حس کوچکی که به من در برابرش داد آزارم داد. در عین کوچکی رفتارش بزرگ منشانه بود.نمی دانم الان در این کشتارگاه زنده هست یا نه. اگر هست که خدا نجاش بدهد اگر نه از انسانهای پیرامون و هم زبانش امید خیری نیست. کاری از دستم جز دعا برنمی آید.خدایا نگهدارش باش"دخترکشی"سعدیا دیگر بنی‌آدم برادر نیستندجملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستندعضوهای بی‌شماری را به درد آورده چرخعضوهای دیگر اما یار و یاور نیستندکودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عربدر نگاه غربیان با هم برابر نیستندشاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اندتا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستنداز نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمینمادران داغ کودک‌دیده مادر نیستندنزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگانصحنه‌های قتل‌ انسان گریه‌آور نیستندکاش بی‌بی‌سی سوال از باربی‌سازان کند:این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگگرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستندبی‌مروت! کودک‌اند اینها نه مردان حماسخانه‌اند اینها که شد ویرانه، سنگر نیستندکودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌هاساقه‌های ترد ریحان‌اند لشکر نیستندخادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌ها؟یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟یا که غیرت داده از کف یا دل حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 8 تاريخ : يکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت: 16:34

زهرای بابا سلامفکر کنم ریحانه که شهید شد همه به استقبالش رفتید. شهید است و مرتبه اش بالا. 18 ماهش بود و دو ماه کمتر از وقتی که تو رفتیوقتی تو رفتی روی عکست نوشته بودند حالا در بغل خدا آرام بخواب. حالا ریحانه به جای بغل مادرش در آغوش خداست. خداوند به و پدر و همه کسانی که دوستش دارند صبر بدهد در این جدایی تلخ!بهشت زهرا که تو را تحویلم دادند همانجا بغلت کردیم و بعدش داخل تابوت گذاشتیم. منگنه مامورش تمام شده بود. رفت که بیاید.مات و مبهوت فقط درون جعبه چوبی تماشایت می کردم.حتی ذره ای اراده نداشتم پارچه را از روی صورت کنار بزنم و ببوسمت. مرد آمد و بی تفاوت منگنها را روی درش زد و تابوت را بست. انگار جعبه باری را منگنه می زد. برای این همه بی تفاوتی تقصیری نداشت.کار هر روزه اش بود.دنبال تصویر واقعی ریحانه بودم.در گوگل تصاویر را جستجو زدم. خطای 500 می داد. خدا کند اشتباه فهمیده باشم ولی انگار گوگل دسترسی به تصاویرش را فیلترکرده است.لعنه الله علی القوم الظالمین حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 34 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 19:59

زهرای بابا سلام دادا بی تو خیلی تنهاست حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 35 تاريخ : شنبه 7 بهمن 1402 ساعت: 19:59

زهرای بابا سلام

این روزها هر فیلم و سریالی که کمی محتوی احساسی دارد را می بینم اشکم بی اختیار جاری می شود و باز هم بی اختیار یاد تو می کنم. فکر کنم اولین بار گریه و زاری دوستداران هی میانگ در ام‍براتور بادها را که دیدم سینه ام به تکان افتاد و اشکم جاری شد.

الان هم اتفاقی صحنه های اشک شادی یوسف و بنیامین را دیدم.

تا کی باز دیدارمان تازه شود!

حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 18 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:04

زهرای بابا سلامچند شب پیش خانه خاله بودیم و شب همانجا خوابیدیم. خواب دیدم که خواب می بینم و دیدم که بعد از اتفاقاتی پشت دیوار باغ باباآقا هستم. همن باغی که پدر بزرگ خودم آبادش کرده بود و الان تک درختی هم شاید نداشته باشد. معروف بود آنجا جن دارد و در همان خواب هم تعجب می کردم که چرا هر بار می آمدم اینجا جنی ها اذیتم می کردند و الان خبری نیست! توی باغ را که نگاه کردم گیاهانی روییده بودند با برگهایی شبیه ذرت ولی ذرت نبودند. یک دست و منظم. سبزی خیلی خاصی داشتند خیلی خاص تا به حال سبز این شکلی ندیده بودم. در کنار آنها در چند ردیف درختانی منظم کاشته شده بودند. محو تماشا بودم که شاید کسی گفت اینجا می توانی زهرا را ببینی. گفتم یعنی صدایش بزنم می آید ببینمش؟ دیگر چیزی یادم نیست. در خواب از خواب بیدار شدم و داشتم برای بقیه در خانه خاله تعریف می کردم که آن یکی خاله گفت: تعبیرش این است گه اگر ...بار ..... بفرستی زهرا را می بینی. باز از آن خواب بیدار شدم و بلافاصله همه اتفاقات را مرور کردم. انگار این بار قرار نبود چیزی فراموش بشود. خواستم بخوابم که صدای اذان بلند شد.این کار را انجام دادم ولی اتفاقی نیفتاد. فقط دیشب پیش از اذان هنگام گفتن این ذکر سردی خاصی اطرافم احساس کردم. خیلی هم خسته شدم که مجبور شدم بخوابم.نمی دانم واقعا این خواب در خواب پیامی داشت یا فقط خواب آشفته ای بود. حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 21 تاريخ : شنبه 25 آذر 1402 ساعت: 16:04

زهرای بابا سلامیک ماه دیگر هم گذشت. امروز چشمم به عکست افتاد. هوس دیدنت کردم. خیلی دلم می خواهد بغلت کنم. آخرین بغل که ...گفتم حیف که هرگز نو را نخواهم دید. رفتن تو قلبم را سنگ کرده است. دیگر مرگ کسی من را نمی شکند. برای هر کس، عزیز و غیر عزیز خبر مرگش شاید ناراحتم کند و حتی گریه کنم ولی نخواهم شکست. این اتفاق را هم اتفاقی مثل همه اتفاقهای روزمره خواهم دانست. همان طور که کسی برای تولد فرزند یا ازدواج و شادمانی اش از من انتظار شرکت و خوشحالی ندارد نباید هم برای مرگ عزیزانش زیادی انتظار داشته باشد. حالا حال " ننه بی بی " را درک می کنم که تا کسی به خاطر خبر مرگ کسی زیاده روی می کرد می گفت: قبرستان برای این هست! بعد مرگ 8 فرزند معنای مرگ و از دست دادن را درک کرده بود و با هر خبر مرگی اسپند روی آتش نمی شد. آرام بود و مطمئن. مفهموم مرگ و سهمش از زندگی را درک کرده بود. بی تفاوت نبود ولی بیهوده بی قراری نمی کرد. همان طور که در شادمانی ها مثل مردم امروزی جست و خیز نمی کرد. همه جا آرام بود و شادی و غم را با هم بخشی از زندگی می دانست. برای هیچ کدامش مسیر زندگی را دچار نوسان و بی تابی نمی کرد. شاید دیگران نمی پسندیدند ولی مهم نیست. به خاطر رضایت خاطر نامعقول دیگران نباید شاد بود و نه عزادار. قبل از ما میلیونها آمده اند و رفته اند. شادی کرده اند و سوگواری. چرا باید بی تاب بود. ما هم یکی از این میلیونها و دیگران هم. نه اسیر خواست دیگران می شوم و نه از دیگران درخواستی دارم. حسرت ابدی...ادامه مطلب
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 21 تاريخ : شنبه 4 آذر 1402 ساعت: 13:23

کاش بچه‌ها نمی‌مردند،

کاش برای مدتی کوتاه به آسمان می‌رفتند

و

آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز می گشتند

و وقتی پدر و مادرشان می‌پرسیدند کجا رفته بودید

می‌گفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم

"غسان کنفانی"

حسرت ابدی...
ما را در سایت حسرت ابدی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dokhtar-e-baba بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 3 آبان 1402 ساعت: 13:58